قلم

وب نوشت های شخصی من.

قلم

وب نوشت های شخصی من.

بیابان را سراسر مه گرفته.

 عجب دنیای عجیب و غریبی است. همه در حال رفت آمد هستند و بسیاری سرعت گذر لحظه ها را حس نمیکنند.همیشه به فکر آینده بودم و برای آینده افکار زیادی داشتم.فکر میکردم میتوانم هر روز که میگذرد تغییر کنم و با فکر جدیدتری به زندگی ادامه دهم. احساس میکنم زندگی مانند تصویری است که من باید از روی آن نقاشی بکنم.دیگر همه چیز برایم معلوم شده است. مدتی شاید به اندازه یک سال باید ادامه تحصیل بدهم و بعد به احتمال بسیار زیاد خدمت سربازی.بعد از خدمت هم به خیل عظیم بیکاران علاف جامعه میپیودنم که سخت مرا به جمعشان دعوت میکنند. جمع بیکاران بسیار زیباست.انگار همگی در یک قابلمه بسیار بزرگ جمع شده اند و بالای سرشان را نگاه میکنند تا یکی بیاید و در قابلمه را بردارد.وقتی در قابلمه برداشته میشود همه حتی حاضرند همدیگر را بکشند تا از این قابلمه لعنتی بیرون بیایند. واقعا جمع عظیم و بسیار دردناکی است. جوانانی که با وجود استعداد فراوان و انرژی زیاد برای کار و زحمت بیکار مانده اند و ممکن است به هر درد و بلایی بیافتند. وقتی که فکر میکنم روزی مرا هم به جمع این دوستان میاندازند تمام بدنم به لرزه میافتد. نه به خاطر خودم بلکه به خاطر جمعیتی که هر روز و هر لحضه بر آنها افزوده میشود. به نظر من بهتر است به جای گردن کلفتی و دشمن دشمن گفتن مقداری هر چند بسیار اندک به فکر داخل قابلمه باشیم. به نظر من هیچ کس به اندازه ی برخی از این آقایان به جنگ کردن علاقه ندارند. تقریبا بیست سالی است که از جنگ ایران و عراق میگذرد. عده ی بسیار زیادی کشته شده اند و عده ی بسیاری هم هنوز هم در حال رنج و زحمت هستند. کشور ما هنوز کاملا بر روی پاهای خود کاملا بلند نشده است که شما به فکر جنگ هستید. اگر جنگ دیگری شکل بگیرد هیچ شباهتی به جنگ ایران و عراق نخواهد داشت.  

 

کمکککککککککککک

نظرات 4 + ارسال نظر
sahar چهارشنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 04:03 ب.ظ http://bit.ly/crLTEN

سلام دوست عزیز داشتم تو گوگل سرچ میکردم که وبلاگ شما را دیدم . واقعا عالی هست خیلی لذت بردم.اگر خواستی به وبلاگ منم یه سر بزن. ممنونم اگر خوشت اومد لینکم کن

حجت چهارشنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 04:13 ب.ظ

خیلی جالب بود.ما به خاطر اینکه دیرتر تو این قابلمه بیفتیم کنکور ارشد دادیم فکر کنم واسه تو هم خوبش اینه ،از حالا به فکر ارشد باش تا دیرتر تو این قابلمه بیفتی.یاشا کیشی

سلام حجت جان.ممنون از نظرت.به اون آقا مهدی ما هم سلام برسون.
واقعا شرمندم کردی.

قارا جمعه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 03:06 ب.ظ

دارم چهره ات رو توی قابلمه تصور می کنم! رو به بالا در حالی که سعی می کنی از زیر بازوی فرد بغلی ات خودت رو بیرو بکشی، نعره می زنی و زبان کوچکت می لرزد ... تایماز هم از آن بالا در حالی که روپوش سفید تنش است با دو دستش بووما برایت می فرستد و اششک اششک می گوید!! توپراق هم در حالی که با هواپیما از آسمان رد می شود، با دوربین و کاملا خونسرد صحنه را زیر نظر دارد ... من هم که آن زیرها خوابم!

توپراق چهارشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 12:33 ق.ظ

اوسسون اود توتیب قیزارماخ آدامی برکیدر. Keep the faith!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد