قلم

وب نوشت های شخصی من.

قلم

وب نوشت های شخصی من.

بابا بی خیال.

مدتی پیش با یک از دوستان قدیمی فرصتی به دست آمد تا درد و دلی کنیم.مدتی بود ندیده بودمش.با وجود اینکه تقریبا با من هم سن و سال بود اما قیا فه اش بیشتر به آدم های بیست و پنج به بالا می خورد.از مشکلات جامعه و این جور چیزها بحث می کردیم.وسط بحث برگشت به من گفت که شما همه مرفه بی درد هستید!نهایت مشکلتون اینه که مثلا چرا نتونستم امروز شنا برم.من هم گفتم که تو از کجا اینچنین فکر میکنی.گفت مشکلاتی که مثلا من داشتم فکر نمی کنم هیچ کس دیگری داشته باشد.می گفت پدرم زمانی که من و خانواده به او احتیاج داشتیم سرطان گرفت و مرد.ماردم هم مریضه و حتی نمیتونه به دستشویی بره.میگفت باور میکنی که اکثر شبها با خوردن سیب زمینی و گاهی با خوردن فقط نان می خوابیدیم.شنیدین چنین حرفهایی اون هم از یک نفر که زمانی باهم دوست بودیم عجیب بود.با خودم گفتم یعنی ممکنه یک خانواده اون هم درشهر کوچک ما اینچنین زجر بکشه و هیچ کس خبر دار نشه.وقتی مشکلات اون رو شنیدم تقریبا تمام دغدغه هایم حل شده بود.اگه اون مشکل داشته پس مسائل ما چیه؟البته خانواده هایی که وضعشون بسیار بدتر از اینهاست هم وجود دارد.اما شنیدن چنین حرفهایی از یک دوست باعث شد که به بسیاری از مشکلاتم بگویم بابا بی خیال.البته به نظر من چنین برخوردی با مشکلات درست نیست و باید آنقدر جرات داشته باشیم که به جنگ آنها برویم و شکستشان دهیم.فعلا باید بگویم که خدا را شکر که لا اقل چیزی برای خوردن داریم و در کنار آنها باید شاکر باشم که خدا نعمت بزرگی به نام سلامتی به من و خانواده ام داده است.