یادم می آید زمانی که مدرسه دارالفنون را احداث کردیم کسی در مملکت سواد آنچنانی نداشت، از همین رو مورد ستایش همگان از جمله ناصرالدین شاه قرار گرفتیم.
دیری نپایید که روزنامه ی وقایع التفاقیه را نیز راه اندازی کردیم اما پس از مدت کوتاهی دیدیم که اعتراضاتی به گوش می رسد. دلایل را جویا شدیم عرض کردند که از افزایش سطح آگاهی مردم قلیان کش خشنود نیستند! لذا دستور دادند روزنامه را توقیفش کنند. ما نیز گفتیم هر طور که صلاح می دانید.
در مورد دارالفنون نیز کم کم همین اعتراضات به گوش رسید، گفتیم این یکی را دیگر نمی توانیم تعطیلش کنیم، دستور دادند سطح علوم مورد تدریس را بیاورند پایین ولی باز هم اعتراض کردیم اما چه فایده!
پس از مدتی دستور اخراج بعضی از آموزگارانش را دادند، گفتیم غیر قانونی است، جواب دادند سطح سوادشان پایین است! لذا ممکن است مملکت را با خطر بی سوادی مواجه کنند.
همه کارهایشان متناقض بود!
پس از مدتی به ما انگ خیانت وارد کردند، گفتند که شما قصد دارید قدرت را در دست گیرید، باز هم منکر شدیم اما کار از کار گذشته بود!
سرانجام قصد کردیم تا دارالفنون را وقف همین مردم به قول آقایان قلیان کش کنیم، اولش موافقت کردند اما فردایش به جرم وقف اموال مدرسه به نفع خودمان متهم شدیم! جلل خالق!
و چند روز بعدش هم به ما گفتند که قرار است شهید شوید، گفتیم عجب افتخاری، کاش زودتر به درجه شهادت نایل می شدیم!
حمام را نشانمان دادند، همراه با یک دلاک...
خدایش رحمت کند او و دکتر مصدق از نیکان معاصر بودند که هر دو مورد بی مهری های زیادی قرار گرفتند.
سلام...
ما همیشه اینارو داریم...
به خاطر همین بدبختیم...
سلام چجوری!
آدام آدام اولار!
سلام...
من تورک هستم عزیز...
آهنگای رافت رو هم دوست دارم...
بچه کجایی؟؟؟
وبلاگ زاوارتی داری!
نمنه؟زاوارت یا نمنه؟
یاللاه!
یانی زرت!
یاللاه تایماز!
یاللاه دوولر!
اولان باش تاپ سُز دیینده!
آدام آدام اولار ...
سلام
اولین باره به وبتون اومدم و تازه به جمع وب نویسا..
خوشحال میشم بهم سری بزنید
داستان واقعیت خیلی جالب بود...
به قول بزرگان یاللاه!